شماره ٥١٤: تا عشق تو در ميان جان دارم

تا عشق تو در ميان جان دارم
جان پيش در تو بر ميان دارم
اشکم چو به صد زبان سخن گويد
راز دل خويش چون نهان دارم
در عشق تو بس سبکدل افتادم
کز باده عشق سر گران دارم
گفتم چو به تو نمي رسم باري
نامت همه روز بر زبان دارم
چون کرد فراق تو زبان بندم
چه روز و چه روزگار آن دارم
چون کار نمي کند فغان بي تو
از دست غم تو چون فغان دارم
در خاطر هيچکس نمي آيد
شوري که از آن شکرستان دارم
گفتم شکريم ده به جان تو
کاخر من دلشکسته جان دارم
گفتي که تو را شکر زيان دارد
گو دار که من بسي زيان دارم
تا چند رخت به آستين پوشي
تا کي ز تو سر بر آستان دارم
گفتي که جهان به کام عطار است
من بي تو کجا سر جهان دارم