شماره ٤٩٥: هر شبي عشقت جگر مي سوزدم

هر شبي عشقت جگر مي سوزدم
همچو شمعي تا سحر مي سوزدم
بي پر و بال توام تا عشق تو
گاه بال و گاه پر مي سوزدم
چون کنم در روي چون ماهت نظر
کز فروغ تو نظر مي سوزدم
چند دارم ديده بر راه اميد
کز نظر کردن بصر مي سوزدم
بي جگر خوردن دمي در من نگر
کز جگر خوردن جگر مي سوزدم
گفت با من ساز تا کم سوزمت
گر نمي سازم بتر مي سوزدم
سرد و گرمم مي نسازد بي تو زانک
سوز عشقت خشک و تر مي سوزدم
تا بخواهم سوختن يکبارگي
هر دم از نوعي دگر مي سوزدم
تا قدم از سر گرفتم در رهش
از قدم تا فرق سر مي سوزدم
تن زن اي عطار و عود عشق سوز
تا به خلوتگاه بر مي سوزدم