شماره ٤٩٢: اي عشق تو پيشواي دردم

اي عشق تو پيشواي دردم
وي درد تو هر زمان و هر دم
آيينه عارضت سيه شد
کز حد بگذشت آه سردم
يک لحظه بر من آي آخر
تا کي داري ز خويش فردم
تا من خط سبز تو ببينم
تو درنگري به روي زردم
گر کار دلم ز دست بگذشت
تا در خطر هزار دردم
گو بگذر از آنکه شست زلفت
دست آويز است و پايمردم
گفتي بگريز و ترک من گير
کاورد ز خاکي تو گردم
گويي من مستمند مسکين
خوني کردم که آن نکردم
خونم به مريز از آنکه بس زود
من بي تو بسي به خون بگردم
خونم بخوري و نيست يک شب
تا از تو هزار خون نخوردم
کو سوخته تر کسي ز عطار
يک سوخته نيست هم نبردم