شماره ٤٨٣: عزم عشق دلستاني داشتم

عزم عشق دلستاني داشتم
وقف کردم نيم جاني داشتم
صد هزاران سود کردم در دو کون
گر ز عشق تو زياني داشتم
چون شدم با عشق رويش همنفس
هر نفس تازه جهاني داشتم
در صفات روي چون خورشيد او
سر مگر بر آسماني داشتم
ليک چون رويش بديدم ذره اي
گنگ گشتم گر زباني داشتم
مدتي پنداشتم کز وصل او
يا نصيبي يا نشاني داشتم
چون نگه کردم همه پندار بود
يا خيالي يا گماني داشتم
با سر هر موي زلفش تا ابد
سرگذشت و داستاني داشتم
ليک دل پرغصه رفتم زير خاک
قصه دل چون نهاني داشتم
خواستم تا راز خود پنهان کنم
هر سرشکي ترجماني داشتم
چون نديدم خويش را در خورد او
اين مصيبت هر زماني داشتم
موج مي زد درد و زاري چون رباب
گر رگي بر استخواني داشتم
بر تن عطار هر مويي که بود
در خروشي و فغاني داشتم