شماره ٤٦٧: از مي عشق تو مست افتاده ام

از مي عشق تو مست افتاده ام
بر درت چون خاک پست افتاده ام
مستيم را نيست هشياري پديد
کز نخستين روز مست افتاده ام
در خرابات خراب عاشقي
عاشق و دردي پرست افتاده ام
توبه من چون بود هرگز درست
کز ملامت در شکست افتاده ام
نيستي من ز هستي من است
نيستم زيرا که هست افتاده ام
مي تپم چون ماهيي داني چرا
زانکه از دريا به شست افتاده ام
بي خودم کن ساقيا بگشاي دست
زانکه در خود پاي بست افتاده ام
دست دور از روي چون ماهت که من
دورم از رويت ز دست افتاده ام
اين زمان عطار و يک نصفي شراب
کز زمان در نصف شست افتاده ام