شماره ٤٤٧: خاصگان محرم سلطان عشق

خاصگان محرم سلطان عشق
مست مي آيند از ايوان عشق
جمله مست مست و جام مي به دست
مي خرامند از بر سلطان عشق
با دلي پر آتش و چشمي پر آب
غرقه اندر بحر بي پايان عشق
گوش بنهادند خلق هر دو کون
منتظر تا کي رسد فرمان عشق
مي ندانم هيچکس را در جهان
کاب صافي يافت از نيسان عشق
آب صافي عشق هم معشوق راست
زانکه عشق آن وي است او آن عشق
خيز اي عطار و درد عشق جوي
زانکه درد عشق شد درمان عشق