شماره ٤٤٦: اي لب تو نگين خاتم عشق

اي لب تو نگين خاتم عشق
روي تو آفتاب عالم عشق
تو ز عشاق فارغ و شب و روز
کار عشاق بي تو ماتم عشق
نتوان خورد بي تو آبي خوش
که حرام است بي تو جز غم عشق
تا ابد ختم کرد چهره تو
سلطنت در جهان خرم عشق
در صف دلبران به سرتيزي
سر هر مژه تو رستم عشق
جان من چون به عشق تو زنده است
نيست ممکن گرفتنم کم عشق
نتواند نمود صد دم صور
رستخيزي چنان که يک دم عشق
پادشاهان کون دربانند
در سراپرده معظم عشق
صد هزاران هزار قرن گذشت
کس نيامد هنوز محرم عشق
در دو عالم نشد مسلم کس
آنچه هر دم شود مسلم عشق
سرنگون شد اساس محکم عقل
در کمال اساس محکم عشق
جان آن را که زخم عشق رسيد
خستگي بيش شد ز مرهم عشق
دل عطار چون گل نوروز
تازگي مي دهد ز شبنم عشق