شماره ٤٤٠: اي دل ز جفاي يار منديش

اي دل ز جفاي يار منديش
در نه قدم و ز کار منديش
جوينده در ز جان نترسد
گل مي طلبي ز خار منديش
با پنجه شير پنجه مي زن
از کام و دهان مار منديش
مردانه به کوي يار درشو
از خنجر هر عيار منديش
گر نيل وصال يار بايد
از گفتن ننگ و عار منديش
چون با تو بود عنايت يار
گر خصم بود هزار منديش
چون يافته اي جمال او را
از گشتن سنگسار منديش
منصور تويي بزن اناالحق
تسليم شو و ز دار منديش
عطار تويي چو ماه و خورشيد
در تاب زهر غبار منديش