شماره ٤٣١: اي پير مناجاتي رختت به قلندر کش

اي پير مناجاتي رختت به قلندر کش
دل از دو جهان برکن دردي ببر اندر کش
يا چون زن کم دان شو يا محرم مردان شو
يا در صف رندان شو يا خرقه ز سر برکش
چون فتنه آن ماهي چون رهرو اين راهي
بار غم اگر خواهي از کون فزون تر کش
خمار و قلندر شو مست مي دلبر شو
ور گفت که کافر شو هان تا نشوي سرکش
چون کافر اوباشي هرچند ز اوباشي
با دوست به قلاشي هم دست کني درکش
گفتي که به عشق اندر گر کشته شوي بهتر
اينک من و اينک سر فرمان بر و خنجر کش
اي دلبر سيمين بر گفتي که نداري زر
بي زر نبود دلبر از جان بگذر زر کش
عطار که سيم آرد بر روي چو زر بازد
چون صفوت دين دارد گو درد قلندر کش