شماره ٤١٣: عمر رفت و تو مني داري هنوز

عمر رفت و تو مني داري هنوز
راه بر ناايمني داري هنوز
زخم کايد بر مني آيد همه
تا تو مي رنجي مني داري هنوز
صد مني مي زايد از تو هر نفس
وي عجب آبستني داري هنوز
پير گشتي و بسي کردي سلوک
طبع رند گلخني داري هنوز
همرهان رفتند و ياران گم شدند
همچنان تو ساکني داري هنوز
روز و شب در پرده با چندين ملک
عادت اهريمني داري هنوز
روي گردانيده اي از تيرگي
پشت سوي روشني داري هنوز
دلبرت در دوستي کي ره دهد
چون دلي پر دشمني داري هنوز
مي زني دم از پي معني وليک
تو کجا آن چاشني داري هنوز
در گريبان کش سر و بنشين خموش
چون بسي تر دامني داري هنوز
خويشتن را مي کش و مي کش بلا
زانکه نفس کشتني داري هنوز
رهبري چون آيد از تو اي فريد
چون تو عزم رهزني داري هنوز