شماره ٤١٠: اي شيوه تو کرشمه و ناز

اي شيوه تو کرشمه و ناز
تا چند کني کرشمه آغاز
بستي در ديده از جهانم
بر روي تو ديده کي کنم باز
اي جان تو در اشتياق مي سوز
وي ديده در انتظار مي ساز
تا روز وصال در شب هجر
بر آتش غم چو شمع بگداز
در باز به عشق هرچه داري
در صف مقامران جانباز
پيمانه هر دو کون درکش
يعني که دو کون را برانداز
اي باز چو صيد کون کردي
بازآي به دست شه چو شهباز
اي نوپر آشيان علوي
بر پر سوي آشيانه شو باز
گردون خرفي است بس زبون گير
گيتي زنکي است بس فسون ساز
بر مرکب روح گرد راکب
زين باديه تازيان برون تاز
چون غمزده قصه غم خويش
با غمزه مگو که هست غماز
در مجلس کم زنان قدح نوش
در خلوت عاشقان طرب ساز
مقراض اجل گرت برد سر
چون شمع سر آور از دم گاز
خون خوار زمين گرت خورد خون
مانند نبات شو سرافراز
چون جوهر فرد باش يعني
از خلق زمانه باش ممتاز
تا کي چون مقلدان غافل
تا چند چو غافلان پر آز
تا جان ندهي تو همچو عطار
بيرون مده از درون دل راز