شماره ٣٩٨: نيست مرا به هيچ رو، بي تو قرار اي پسر

نيست مرا به هيچ رو، بي تو قرار اي پسر
بي تو به سر نمي شود، زين همه کار اي پسر
صبح دميد و گل شکفت، از پي عيش دم به دم
چنگ بساز اي صنم، باده بيار اي پسر
تا که ازين خمار غم، خون جگر بود مرا
هين بشکن ز خون خم، رنج خمار اي پسر
چند غم جهان خورم، چون نيم اهل اين جهان
باده بيار تا کنم، زود گذار اي پسر
من چو به ترک نام و ننگ، از دل جان بگفته ام
چند به زهد خوانيم، دست بدار اي پسر
چون به شمار کس نيم، سر به هوا برآورم
تا نکنندم از جهان، هيچ شمار اي پسر
نيست مرا ز هيچکس، هيبت نيم جو ز من
هست مرا يکي شده، منبر و دار اي پسر
جان فريد از نفاق، ننگ به نام خلق شد
پس تو ز شرح حال خود، ننگ مدار اي پسر