شماره ٣٩٥: اي تو را با هر دلي کاري دگر

اي تو را با هر دلي کاري دگر
در پس هر پرده غمخواري دگر
چون بسي کار است با هر کس تورا
هر کسي را هست پنداري دگر
لاجرم هرکس چنان داند که نيست
با کست بيرون ازو کاري دگر
چون جمالت صد هزاران روي داشت
بود در هر ذره ديداري دگر
لاجرم هر ذره را بنموده اي
از جمال خويش رخساري دگر
تا نماند هيچ ذره بي نصيب
داده اي هر ذره را ياري دگر
لاجرم دادي تو يک يک ذره را
در درون پرده بازاري دگر
چون يک است اصل اين عدد از بهر آنست
تا بود هر دم گرفتاري دگر
اي دل سرگشته تا کي باشدت
هر زماني درد و تيماري دگر
کي رسد از دين سر مويي به تو
زير هر موييت زناري دگر
خيز و ايمان آر و زنارت ببر
توبه کن مردانه يکباري دگر
دل منه بر هيچ چون عطار هيچ
تا کيت هر لحظه دلداري دگر