شماره ٣٨٨: درآمد دوش ترکم مست و هشيار

درآمد دوش ترکم مست و هشيار
ز سر تا پاي او اقرار و انکار
ز هشياري نه ديوانه نه عاقل
ز سرمستي نه در خواب و نه بيدار
به يک دم از هزاران سوي مي گشت
فلک از گشت او مي گشت دوار
به هر سوئي که مي گشت او همي ريخت
ز هر جزويش صورت هاي بسيار
چو باران از سر هر موي زلفش
ز بهر عاشقان مي ريخت پندار
زماني کفر مي افشاند بر دين
زماني تخت مي انداخت بردار
زماني شهد مي پوشيد در زهر
زماني گل نهان مي کرد در خار
زماني صاف مي آميخت با درد
زماني نور مي انگيخت از نار
چو بوقلمون به هر دم رنگ ديگر
وليکن آن همه رنگش به يکبار
همه اضدادش اندر يک مکان جمع
همه الوانش اندر يک زمان يار
زمانش دايما عين مکانش
ولي نه اين و نه آنش پديدار
دو ضدش در زماني و مکاني
به هم بودند و از هم دور هموار
تو مينوش اين که از طامات حرفي است
وگر اين مي نيوشي عقل بگذار
که گر با عقل گرد اين بگردي
به بتخانه ميان بندي به زنار
چو ديدم روي او گفتم چه چيزي
که من هرگز نديدم چون تو دلدار
جوابم داد کز درياي قدرت
منم مرغي، دو عالم زير منقار
علي الجمله در او گم گشت جانم
دگر کفر است چون گويم زهي کار
اگر گويم به صد عمر آنچه ديدم
سر مويي نيايد زان به گفتار
چه بودي گر زبان من نبودي
که گنگان راست نيکو شرح اسرار
زبان موسي از آتش از آن سوخت
که تا پاس زبان دارد به هنجار
چو چيزي در عبارت مي نيايد
فضولي باشد آن گفتن به اشعار
که گر صد بار در روزي بميري
نداني سر اين معني چو عطار