شماره ٣٨٦: اگر خورشيد خواهي سايه بگذار

اگر خورشيد خواهي سايه بگذار
چو مادر هست شير دايه بگذار
چو با خورشيد هم تک مي توان شد
ز پس در تک زدن چون سايه بگذار
چو همسايه است با جان تو جانان
بده جان و حق همسايه بگذار
تو را سرمايه هستي بلايي است
زيانت سود کن سرمايه بگذار
چو مردان جوشن و شمشير برگير
نه اي آخر چو زن پيرايه بگذار
فلک طشت است و اختر خايه در طشت
خيال علم طشت و خايه بگذار
فروتر پايه تو عرش اعلاست
تو برتر رو فروتر پايه بگذار
فريد از مايه هستي جدا شد
تو هم مردي شو و اين مايه بگذار