شماره ٣٧٩: درد کو تا در دوا خواهم رسيد

درد کو تا در دوا خواهم رسيد
خوت کو تا در رجا خواهم رسيد
چون تهي دستم ز علم و از عمل
پس چگونه در جزا خواهم رسيد
بي سر و پاي است اين راه عظيم
من به سر يا من به پا خواهم رسيد
در چنين راهي قوي کاري بود
گر به يک بانگ درا خواهم رسيد
مي روم پيوسته در قعر دلم
مي ندانم تا کجا خواهم رسيد
جان توان دادن درين درياي خون
تا مگر در آشنا خواهم رسيد
پي کسي بر آب دريا کي برد
من به گرداب بلا خواهم رسيد
هر دم اين دريا جهاني خلق خورد
گرچه من بر ناشتا خواهم رسيد
علم در علم است اين درياي ژرف
من چنين جاهل کجا خواهم رسيد
گر هزاران ساله علم آنجا برم
آن زمان از روستا خواهم رسيد
هيچ نتوان بردن آنجا جز فنا
کز بقا بس مبتلا خواهم رسيد
هر که فاني شد درين دريا برست
واي بر من گر به پا خواهم رسيد
بيخودي است اينجا صواب هر دو کون
گر رسم با خود خطا خواهم رسيد
شبنمي ام ذره اي دارم فنا
کي به درياي بقا خواهم رسيد
برنتابم اين فنا سختي کشم
خوش بود گر در فنا خواهم رسيد
کي شود عطار الا لا شود
زانچه بر الا بلا خواهم رسيد