شماره ٣٦٥: گر رخ او ذره اي جمال نمايد

گر رخ او ذره اي جمال نمايد
طلعت خورشيد را زوال نمايد
ور ز رخش لحظه اي نقاب برافتد
هر دو جهان بازي خيال نمايد
ذره سرگشته در برابر خورشيد
نيست عجب گر ضعيف حال نمايد
مرد مسلمان اگر ز زلف سياهش
کفر نيارد مرا محال نمايد
هر که به عشقش فروخت عقل به نقصان
جمله نقصان او کمال نمايد
دوش غمش خون من بريخت و مرا گفت
خون توام چشمه زلال نمايد
عشق حرامت بود اگر تو نداني
کين همه خون ها مرا حلال نمايد
در دهن مار نفس در بن چاه است
هر که درين راه جاه و مال نمايد
گر تو درين راه خاک راه نگردي
خاک تو را زود گوشمال نمايد
چند چو طاوس در مقابل خورشيد
مرغ وجود تو پر و بال نمايد
درنگر اي خودنماي تا سر مويي
هر دو جهان پيش آن جمال نمايد
هر که درين ديرخانه دردکش افتاد
کور شود از دو کون و لال نمايد
دير که دولت سراي عالم عشق است
دردکشي در هزار سال نمايد
مثل و مثالم طلب مکن تو درين دير
کاينه عطار را مثال نمايد