شماره ٣٦٠: صبح از پرده به در مي آيد

صبح از پرده به در مي آيد
اثر آه سحر مي آيد
يا کسي مشک ختن مي بيزد
يا نسيم گل تر مي آيد
خيز اي ساقي و مي ده به صبوح
که حريف چو شکر مي آيد
پسري کز خط سبزش چو قلم
دل عشاق به سر مي آيد
اي پسر مي ده و مي نوش که عمر
به سر تو که به سر مي آيد
عمرت اين يکدم حالي است تو را
کيست ضامن که دگر مي آيد
تويي و يکدم و آگاه نه اي
کز دگر دم چه خبر مي آيد
ليک داني تو که بي صد غم نيست
هر دمي کان ز تو بر مي آيد
سنگ بر بام فلک زن به صبوح
که فلک بر تو به در مي آيد
داد بستان ز جهاني که درو
بهتر خلق بتر مي آيد
در جهاني که همه بي نمکي است
قسم عطار جگر مي آيد