شماره ٣٥٨: گر نه از خاک درت باد صبا مي آيد

گر نه از خاک درت باد صبا مي آيد
صبحدم مشک فشان پس ز کجا مي آيد
اي جگرسوختگان عهد کهن تازه کنيد
که گل تازه به دلداري ما مي آيد
گل تر را ز دم صبح به شام اندازد
اين چنين گرم که گلگون صبا مي آيد
به هواداري گل ذره صفت در رقص آي
کم ز ذره نه اي او هم ز هوا مي آيد
تا گذر کرد نسيم سحري بر در دوست
نوش دارو ز دم زهرگيا مي آيد
عمر و عيش از سر صد ناز و طرب مي گذرد
بلبل و گل ز سر برگ و نوا مي آيد
بوي بر مشک ختا از دم عطار هوا
زانکه ناکست کزو بوي خطا مي آيد
بلبل شيفته را بي گل تر عمر عزيز
قدري فوت شد از بهر قضا مي آيد
بلبل سوخته را در جگر آب است که نيست
گل سيراب چنين تشنه چرا مي آيد
گل که غنچه به بر از خون دلش پرورده است
از کله داري او بسته قبا مي آيد
از بنفشه به عجب مانده ام کز چه سبب
روز طفلي به چمن پشت دوتا مي آيد
نسترن کوتهي عمر مگر مي داند
زان چنين بي سر و بن بر سر پا مي آيد
بر شکر خنده گل درد دل کس نگذاشت
دم عطار کزو بوي دوا مي آيد