شماره ٣٤٩: يک شکر زان لب به صد جان مي دهد

يک شکر زان لب به صد جان مي دهد
الحق ارزد زانکه ارزان مي دهد
عاشق شوريده را جان است و بس
لعل او مي بيند و جان مي دهد
قوت جان آن را که خواهد در نهان
زان دو ياقوت درافشان مي دهد
شيوه اي دارد عجب در دلبري
عشوه پيدا بوسه پنهان مي دهد
عاشق گريان خود را مي کشد
خونبها زان لعل خندان مي دهد
چشم بد را چشم او بر خاک راه
مي کشد چون باد و قربان مي دهد
گر دو چشمش مي کشد زان باک نيست
چون دو لعلش آب حيوان مي دهد
عاشقان را هر پريشاني که هست
زان سر زلف پريشان مي دهد
هر زماني عالمي سرگشته را
سر سوي وادي هجران مي دهد
مي ببايد شست دست از جان خويش
هين که وصلش دست آسان مي دهد
از کمال نيکويي آن تندخوي
بر سپهر تند فرمان مي دهد
جان ستاند هر که از وي داد خواست
داد مظلومان ازين سان مي دهد
يک سخن گفته است با عطار تلخ
جان شيرين بي سخن زان مي دهد