شماره ٣٤٧: برق عشق از آتش و از خون جهد

برق عشق از آتش و از خون جهد
چون به جان و دل رسد بيچون جهد
دل کسي دارد که در جانش ز عشق
هر زماني برق ديگرگون جهد
کشتيم بر آب دريا هست و من
منتظر تا باد دريا چون جهد
گر نباشد باد سخت از پيش و پس
بو که اين کشتيم با هامون جهد
کشتيي هرگز ازين درياي ژرف
هيچ کس را جست تا اکنون جهد
کي بود آخر که بادي در رسد
در خم آن طره ميگون جهد
بوي زلف او به جان ما رسد
دل ز دست صد بلا بيرون جهد
خون عشقش هر شبي زان مي خورم
تا رگم در عشق روزافزون جهد
چون رگ عشق تو دارم خون بيار
تا درآشامم که از رگ خون جهد
گر کند عطار از زلفش رسن
از ميان چنبر گردون جهد