شماره ٣٣٠: هر که را در عشق تو کاري بود

هر که را در عشق تو کاري بود
هر سر مويي برو خاري بود
يک زمان مگذار بي درد خودم
تا مرا در هجر تو ياري بود
مست گشتم از تو گفتي صبر کن
صبر کردن کار هشياري بود
دل ز من بردي و گفتي غم مخور
گر دلي نبود نه بس کاري بود
گر تو را در عشق دين و دل نماند
اين چنين در عشق بسياري بود
دل شد از دست و ز جان ترسم ازانک
طره تو چست طراري بود
بي نمکدان لبت در هر دو کون
مي ندانم تا جگر خواري بود
گر بخندي عاشق بيمار را
وقت بيماري شکرباري بود
رسته دندانت در بازار حسن
تا قيامت روز بازاري بود
گر بهاي بوسه خواهي جز به جان
مي ندانم تا خريداري بود
نافه وصلت که بويي کس نيافت
کي سزاي ناسزاواري بود
اي عجب بي زلف عنبر بيزتو
هر کسي خواهد که عطاري بود