شماره ٣٢٢: عشق بي درد ناتمام بود

عشق بي درد ناتمام بود
کز نمک ديگ را طعام بود
نمک اين حديث درد دل است
عشق بي درد دل حرام بود
کشته عشق گرد و سوخته شو
زانکه بي اين دو کار خام بود
کشته عشق را به خون شويند
آب اگر نيست خون تمام بود
کفن عاشقان ز خون سازند
کفني به ز خون کدام بود
از ازل تا ابد ز مستي عشق
بي قراري علي الدوام بود
در ره عاشقان دلي بايد
که منزه ز دال و لام بود
نه خريدار نيک و بد باشد
نه گرفتار ننگ و نام بود
سرفرازي و خواجگي نخرد
جمله خلق را غلام بود
نبود تيغش و اگر باشد
با همه خلق در نيام بود
همچو خود بي قرار و مست کند
هر که را پيش او مقام بود
گاه گاهي چنين شود عطار
بو که اين دولتش مدام بود