شماره ٣٢١: آن را که ز وصل او خبر بود

آن را که ز وصل او خبر بود
هر روز قيامتي دگر بود
چه جاي قيامت است کاينجا
اين شور از آن عظيم تر بود
زيرا که قيامت قوي را
در حد وجود پا و سر بود
وين شور چو پا و سر ندارد
هرگز نتواندش گذر کرد
چون نيست نهايت ره عشق
زين ره نه نشان و نه اثر بود
هر کس که ازين رهت خبر داد
مي دان به يقين که بي خبر بود
زين راه چو يک قدم نشان نيست
چه لايق هر قدم شمر بود
راهي است که هر که يک قدم زد
شد محو اگر چه نامور بود
چندان که به غور ره نگه کرد
نه راهرو و نه راهبر بود
القصه کسي که پيشتر رفت
سرگشته راه بيشتر بود
بر گام نخست بود مانده
آنکو همه عمر در سفر بود
وانکس که بيافت سر اين راه
شد کور اگرچه ديده ور بود
کين راز کسي شنيد و دانست
کز ديده و گوش کور و کر بود
مانند فريد اندرين راه
پر دل شد اگرچه بي جگر بود
عطار که بود مرد اين راه
زان جمله عمر نوحه گر بود