شماره ٣٠٦: دل ز ميان جان و دل قصد هوات مي کند

دل ز ميان جان و دل قصد هوات مي کند
جان به اميد وصل تو عزم وفات مي کند
گرچه نديد جان و دل از تو وفا به هيچ روي
بر سر صد هزار غم ياد جفات مي کند
مي نکند به صد قران ترک کلاه دار چرخ
آنچه ميان عاشقان بند قبات مي کند
خسرو يک سواره را بر رخ نطع نيلگون
لعل تو طرح مي نهد روي تو مات مي کند
جان و دلم به دلبري زير و زبر همي کني
وين تو نمي کني بتا زلف دوتات مي کند
خود تو چه آفتي که چرخ از پي گوشمال من
هر نفسي به داوري بر سر مات مي کند
گرچه فريد، از جفا مي نکند سزاي تو
خط تو خود به دست خود با تو سزات مي کند