شماره ٣٠٠: عاشقاني کز نسيم دوست جان مي پرورند

عاشقاني کز نسيم دوست جان مي پرورند
جمله وقت سوختن چون عود اندر مجمرند
فارغند از عالم و از کار عالم روز و شب
واله راهي شگرف و غرق بحري منکرند
هر که در عالم دويي مي بيند آن از احولي است
زانکه ايشان در دو عالم جز يکي را ننگرند
گر صفتشان برگشايد پرده صورت ز روي
از ثري تا عرش اندر زير گامي بسپرند
آنچه مي جويند بيرون از دوعالم سالکان
خويش را يابند چون اين پرده از هم بردرند
هر دو عالم تخت خود بينند از روي صفت
لاجرم در يک نفس از هر دو عالم بگذرند
از ره صورت ز عالم ذره اي باشند و بس
ليکن از راه صفت عالم به چيزي نشمرند
فوق ايشان است در صورت دو عالم در نظر
ليکن ايشان در صفت از هر دو عالم برترند
عالم صغري به صورت عالم کبري به اصل
اصغرند از صورت و از راه معني اکبرند
جمله غواصند در درياي وحدت لاجرم
گرچه بسيارند ليکن در صفت يک گوهرند
روز و شب عطار را از بهر شرح راه عشق
هم به همت دل دهند و هم به دل جان پرورند