شماره ٢٩٥: دلم بي عشق تو يک دم نماند

دلم بي عشق تو يک دم نماند
چه مي گويم که جانم هم نماند
چو با زلفت نهم صد کار برهم
يکي چون زلف تو بر هم نماند
واگر صد توبه محکم بيارم
ز شوق تو يکي محکم نماند
جهان عشق تو نادر جهاني است
که آنجا رسم مدح و ذم نماند
دلي کز عشق عين درد گردد
ز دردش در جهان مرهم نماند
اگر يگ ذره از اندوه نايافت
به عالم برنهي عالم نماند
کسي کو در غم عشقت فرو شد
ز دو کونش به يک جو غم نماند
مزن دم پيش کس از سر اين کار
که يک همدم تو را همدم نماند
اگرچه آينه نقش تو دارد
چو با او دم زني محرم نماند
اگر عطار بي درد تو ماند
به جان تازه به دل خرم نماند