شماره ٢٦٩: قوت بار عشق تو مرکب جان نمي کشد

قوت بار عشق تو مرکب جان نمي کشد
روشني جمال تو هر دو جهان نمي کشد
بار تو چون کشد دلم گرچه چو تير راست شد
زانکه کمان چون تويي بازوي جان نمي کشد
کون و مکان چه مي کند عاشق تو که در رهت
نعره عاشقان تو کون و مکان نمي کشد
نام تو و نشان تو چون به زبان برآورم
زانکه نشان و نام تو نام و نشان نمي کشد
راه تو چون به سرکشم زانکه ز دوري رهت
راه تو از روندگان کس به کران نمي کشد
در ره تو به قرن ها چرخ دويد و دم نزد
تا ره تو به سر نشد خود به ميان نمي کشد
گشت فريد در رهت سوخته همچو پشه اي
زانکه ز نور شمع تو ره به عيان نمي کشد