شماره ٢٦٨: هر زمان عشق تو در کارم کشد

هر زمان عشق تو در کارم کشد
وز در مسجد به خمارم کشد
چون مرا در بند بيند از خودي
در ميان بند زنارم کشد
دردييي بر جان من ريزد ز درد
پس به مستي سوي بازارم کشد
گر ز من بد مستييي بيند دمي
گرد شهر اندر نگونسارم کشد
ور ز عشق او بگويم نکته اي
از سياست بر سر دارم کشد
چون نماند از وجودم ذره اي
بار ديگر بر سر کارم کشد
گه به زحمتگاه اغيارم برد
گه به خلوتگاه اسرارم کشد
چون به غايت مست گردم زان شراب
در کشاکش پيش عطارم کشد