شماره ٢٦٧: هر زمانم عشق ماهي در کشاکش مي کشد

هر زمانم عشق ماهي در کشاکش مي کشد
آتش سوداي او جانم در آتش مي کشد
تا دل مسکين من در آتش حسنش فتاد
گاه مي سوزد چو عود و گه دمي خوش مي کشد
شحنه سوداي او شوريدگان عشق را
هر نفس چون خونيان اندر کشاکش مي کشد
عشق را با هفت چرخ و شش جهت آرام نيست
لاجرم نه بار هفت و ني غم شش مي کشد
جمع بايد بود بر راهي چو موران روز و شب
هر که را دل سوي آن زلف مشوش مي کشد
خاطر عطار از نور معاني در سخن
آفتاب تير بر چرخ منقش مي کشد