شماره ٢٥٩: در راه عشق هر دل کو خصم خويشتن شد

در راه عشق هر دل کو خصم خويشتن شد
فارغ ز نيک و بد گشت ايمن ز ما و من شد
ني ني که نيست کس را جز نام عشق حاصل
کان دم که عشق آمد از ننگ تن به تن شد
در تافت روز اول يک ذره عشق از غيب
افلاک سرنگون گشت ارواح نعره زن شد
آن ذره عشق ناگه چون سينه ها ببوييد
کس را نديد محرم با جاي خويشتن شد
زان ذره عشق خلقي در گفتگو فتادند
وان خود چنان که آمد هم بکر با وطن شد
در عشق زنده بايد کز مرده هيچ نايد
عاشق نمرد هرگز کو زنده در کفن شد
کو زنده اي که هرگز از بهر نفس کشتن
مردود خلق آمد رسواي انجمن شد
هر زنده را کزين مي بويي نصيب آمد
هر موي بر تن او گوياي بي سخن شد
چون جان و تن درين ره دو بند صعب آمد
عطار همچو مردان در خون جان و تن شد