شماره ٢٥٨: جهان از باد نوروزي جوان شد

جهان از باد نوروزي جوان شد
زهي زيبا که اين ساعت جهان شد
شمال صبحدم مشکين نفس گشت
صباي گرم رو عنبرفشان شد
تو گويي آب خضر و آب کوثر
ز هر سوي چمن جويي روان شد
چو گل در مهد آمد بلبل مست
به پيش مهد گل نعره زنان شد
کجايي ساقيا درده شرابي
که عمرم رفت و دل خون گشت و جان شد
قفس بشکن کزين دام گلوگير
اگر خواهي شدن اکنون توان شد
چه مي جويي به نقد وقت خوش باش
چه مي گوئي که اين يک رفت و آن شد
يقين مي دان که چون وقت اندر آيد
تو را هم مي ببايد از ميان شد
چو باز افتادي از ره ره ز سر گير
که همره دور رفت و کاروان شد
بلايي ناگهان اندر پي ماست
دل عطار ازين غم ناگهان شد