شماره ٢٤٩: در راه تو هر که راهبر شد

در راه تو هر که راهبر شد
هر لحظه به طبع خاک تر شد
هر خاک که ذره قدم گشت
در عالم عشق تاج سر شد
تا تو نشوي چو ذره ناچيز
نتواني ازين قفس به در شد
هر کو به وجود ذره آمد
فارغ ز وجود خير و شر شد
در هستي خود چو ذره گم گشت
ذاتي که ز عشق معتبر شد
ذره ز که پرسد و چه پرسد
زيرا که ز خويش بي خبر شد
خورشيد ز خويش ذره اي ديد
وآنگه به دهان شير در شد
گر ذره راه نيست خورشيد
پيوسته چرا چنين به سر شد
چون ذره کسي که پيشتر رفت
سرگشته راه بيشتر شد
در عشق چو ذره شو که عشقش
بر آهن و سنگ کارگر شد
بنمود نخست پرده زلف
در پرده نشست و پرده در شد
درداد ندا که همچو ذره
فاني صفتي که در سفر شد
موي سر زلف ماش جاويد
همراهي کرد و راهبر شد
عطار چو ذره تا فنا گشت
در ديده خويش مختصر شد