شماره ٢٤٣: ذوق وصلت به هيچ جان نرسد

ذوق وصلت به هيچ جان نرسد
شرح رويت به هر زبان نرسد
سر زلفت به دست چون آرم
دست موري به آسمان نرسد
با سر زلفت تو دو عالم را
سر يک موي امتحان نرسد
نرسد بوي زلف تو به دلم
تا که کار دلم به جان نرسد
ماه خواهد که چون رخ تو بود
عمرها گردد و بدان نرسد
پيش خطت که رايج است به خون
هيچکس را خط امان نرسد
تا قيامت چو طوطي خط تو
هيچ طوطي شکرفشان نرسد
عقل را زاب زندگاني تو
تا نميرد ز خود نشان نرسد
گرچه کس نيست چو تو موي ميان
هر دو کونت فرا ميان نرسد
کاروان تواند خلق و ز تو
بيش گردي به کاروان نرسد
برسد صد هزار باره جهان
که نظير تو در جهان نرسد
وصل تو چون به جان نمي يابند
به چو من کس به رايگان نرسد
آتش عشق تو چو شعله زند
هيچ کس را از او امان نرسد
تا ابد دل ز سود برگيرد
هر که را در رهت زيان نرسد
کرده ام دل کباب و اشک شراب
که مرا چون تو ميهمان نرسد
آن زمان کت به جان بخواهم جست
برسد جان و آن زمان نرسد
تا که عطار را بيان تو هست
هيچ گوينده را بيان نرسد