شماره ٢٤١: از سر زلف دلکشت بوي به ما نمي رسد

از سر زلف دلکشت بوي به ما نمي رسد
بوي کجا به ما رسد چون به صبا نمي رسد
روز به شب نمي رسد تا ز خيال زلف تو
بر دل من ز چارسو خيل بلا نمي رسد
بوک دعاي من شبي در سر زلف تو رسد
چون من دلشکسته را بيش دعا نمي رسد
مي رسد از دو جزع تو تير بلا به جان من
گرچه صواب نيست آن هيچ خطا نمي رسد
در عجبم که دست تو چون به همه جهان رسد
چيست سبب که يک نفس سوي وفا نمي رسد
خاک توييم لاجرم در ره عشق تو ز ما
گرد برآمد و ز تو بوي به ما نمي رسد
رحم کن اي مرا چو جان بر دل آنکه در رهت
مي نرهد ز درد تو وز تو دوا نمي رسد
گرچه فريد فرد شد در طلب وصال تو
وصل تو کي بدو رسد چون به سزا نمي رسد