شماره ٢٣٤: هر روز غم عشقت بر ما حشر انگيزد

هر روز غم عشقت بر ما حشر انگيزد
صد واقعه پيش آرد صد فتنه برانگيزد
عشقت که ازو دل را پر خون جگر ديدم
اندوه دل افزايت تف جگر انگيزد
هرگه که برون آيد از چشم تو اخباري
تا چشم زني بر هم از سنگ برانگيزد
سرخي لب لعلت سرسبزي جان دارد
سوداي سر زلفت صفراي سر انگيزد
چون پسته شيرينت شوري چو شکر دارد
هر لحظه به شيريني شوري دگر انگيزد
عطار به وصف تو چون بحر دلي دارد
کان بحر چو موج آرد سيل گهر انگيزد