شماره ٢٣٢: اگر ز پيش جمالت نقاب برخيزد

اگر ز پيش جمالت نقاب برخيزد
ز ذره ذره هزار آفتاب برخيزد
جهان ز فتنه بيدار رستخيز شود
چو چشم نيم خمارش ز خواب برخيزد
به مجلسي که زند خنده لعل ميگونش
خرد اگر بنشيند خراب برخيزد
اگر به خنده در آيد لبش ز هر سويي
هزار نعره زن بي شراب برخيزد
زمرد خط تو چون ز لعل برجوشد
هزار جوش ز لعل خوشاب برخيزد
ز بس که بوي گل عارضش عرق گيرد
ز خار رشک، خروش از گلاب برخيزد
ز بس که اهل جهان را چو صور دم دهد او
قيامتي از جهان خراب برخيزد
جنابتي که ز دعوي عشق او بنشست
چو غسل سازي از خون ناب برخيزد
که آن چنان حدثي تا که تو نگريي خون
گمان مبر که به درياي آب برخيزد
خبر کراست که از بهر تف هر جگري
ز زلف مشک فشانش چه تاب برخيزد
نشان کراست که از بهر غارت دو جهان
ز آفتاب رخش کي نقاب برخيزد
اگر ادا کند از لفظ خويش شعر فريد
ز پيش چشمه حيوان حجاب برخيزد