شماره ٢٢٣: چون پرده ز روي ماه برگيرد

چون پرده ز روي ماه برگيرد
از فرق فلک کلاه برگيرد
بي روي چو ماه او دم سردم
از روي سپهر ماه برگيرد
صاحب نظري اگر دمم بيند
هر دم که زنم به آه برگيرد
در راه فتاده ام به بوي آنک
چون سايه مرا ز راه برگيرد
و او خود چو مرا تباه بيند حال
سايه ز من تباه برگيرد
خطش چو به خون من سجل بندد
دو جادو را گواه برگيرد
که حکم کند بدين گواه و خط
جز آنکه دل از اله برگيرد
هرگاه که زلف او نهد جرمم
صد توبه به يک گناه برگيرد
ليکن لب عذرخواه پيش آرد
وز هم لب عذرخواه برگيرد
جادو بچه دو چشمش آن خواهد
تا رسم گدا و شاه برگيرد
صد بالغ را ببين که چون از راه
جادو بچه سياه برگيرد
عقل آيد و عالمي حشر سازد
وز صبر بسي سپاه برگيرد
با قلب شکسته پيش صف آيد
تا پرده ز پيشگاه برگيرد
چشمش به صف مژه به يک مويش
با خيل و سپه ز راه برگيرد
گفتم اگرم دهد پناه خود
کنجي دلم از پناه برگيرد
از نقد جهان فريد را قلبي است
اين قلب که گاه گاه برگيرد