شماره ٢١٩: زنده عشق تو آب زندگاني کي خورد

زنده عشق تو آب زندگاني کي خورد
عاشق رويت غم جان و جواني کي خورد
هر که خورد از جام دولت درد دردت قطره اي
تا که جان دارد شراب شادماني کي خورد
جان چو باقي شد ز خورشيد جمالت تا ابد
ذره اي اندوه اين زندان فاني کي خورد
گر فصيح عالمي باشد به پيش عشق تو
تا نه لال آيد زلال جاوداني کي خورد
دل که عشقت يافت بيرون آمد از بار دو کون
هر که سلطان شد قفاي پاسباني کي خورد
هر کسي گويد شرابي خورده ام از دست دوست
پادشه با هر گدايي دوستگاني کي خورد
جان ما چون نوش داروي يقين عشق خورد
با يقين عشق ز هر بد گماني کي خورد
چون دل عطار در عشقت غم صد جان نخورد
پس غم اين تنگ جاي استخواني کي خورد