شماره ٢٠٣: دست با تو در کمر خواهيم کرد

دست با تو در کمر خواهيم کرد
قصد آن تنگ شکر خواهيم کرد
در سر زلف تو سر خواهيم باخت
کار با تو سر به سر خواهيم کرد
چون لب شيرين تو خواهيم ديد
پاي کوبان شور و شر خواهيم کرد
چون ز چشمت تيرباران در رسد
ما ز جان خود سپر خواهيم کرد
از دو عالم چشم بر خواهيم دوخت
چون به روي تو نظر خواهيم کرد
در غم عشق تو جان خواهيم داد
سر در آن از خاک بر خواهيم کرد
چون بر سيمينت بي زر کس نديد
هر زمان وامي دگر خواهيم کرد
تا بر سيمين تو چون زر بود
کار خود چون آب زر خواهيم کرد
با جنون عشق تو خواهيم ساخت
ترک عقل حيله گر خواهيم کرد
هر سخن کانرا تعلق با تو نيست
آن سخن را مختصر خواهيم کرد
در همه عالم تو را خواهيم يافت
گر همه عالم سفر خواهيم کرد
گرچه هرگز نوحه ما نشنوي
نوحه هر دم بيشتر خواهيم کرد
تا تو بر ما بگذري گر نگذري
خويشتن را خاک درخواهيم کرد
بر سر کوي وفا سگ به ز ما
گر ز کوي تو گذر خواهيم کرد
چون تو مي خواهي نگونساري ما
ما کنون از پاي سر خواهيم کرد
در قيامت با تو خواهد بود و بس
هرچه از ما خير و شر خواهيم کرد
هرچه آن عطار در وصف تو گفت
ذکر دايم را ز بر خواهيم کرد