شماره ١٩٠: بار دگر پير ما رخت به خمار برد

بار دگر پير ما رخت به خمار برد
خرقه بر آتش بسوخت دست به زنار برد
دين به تزوير خويش کرد سيه رو چنانک
بر سر ميدان کفر گوي ز کفار برد
نعره رندان شنيد راه قلندر گرفت
کيش مغان تازه کرد قيمت ابرار برد
در بر ديندار دير چست قماري بکرد
دين نود ساله را از کف ديندار برد
درد خرابات خورد ذوق مي عشق يافت
عشق برو غلبه کرد عقل به يکبار برد
چون مي تحقيق خورد در حرم کبريا
پاي طبيعت ببست دست به اسرار برد
در صف عشاق شد پيشه وري پيشه کرد
پيشه وري شد چنانک رونق عطار برد