شماره ١٨١: دل درد تو يادگار دارد

دل درد تو يادگار دارد
جان عشق تو غمگسار دارد
تا عشق تو در ميان جان است
جان از دو جهان کنار دارد
تا خورد دلم شراب عشقت
سرگشتگي خمار دارد
مسکين دل من چو نزد تو نيست
در کوي تو خود چکار دارد
راز تو نهان چگونه دارم
کاشکم همه آشکار دارد
چندين غم بي نهايت از تو
عطار ز روزگار دارد