شماره ١٧٣: گر نکوييت بيشتر گردد

گر نکوييت بيشتر گردد
آسمان در زمين به سر گردد
آفتابي که هر دو عالم را
کار ازو همچو آب زر گردد
زآرزوي رخ تو هر روزي
روي بر خاک دربدر گردد
نرسد آفتاب در گردت
گرچه صد قرن گرد در گردد
گر بيابد کمال تو جزوي
عقل کل مست و بيخبر گردد
صبح از شرم سر به جيب کشد
دامن آفتاب تر گردد
هر که بر ياد چشمه نوشت
زهر قاتل خورد شکر گردد
درد عشق تو را که افزون باد
گر کنم چاره بيشتر گردد
چون ز عشقت سخن رود جايي
سخن عقل مختصر گردد
چه دهي دم مرا دلم برسوز
کاتش از باد تيزتر گردد
بر رخم گرچه خون دل گرم است
از دم سرد من جگر گردد
دل عطار هر زمان بي تو
در ميان غمي دگر گردد