شماره ١٦٣: نه به کويم گذرت مي افتد

نه به کويم گذرت مي افتد
نه به رويم نظرت مي افتد
آفتابي که جهان روشن ازوست
ذره خاک درت مي افتد
در طلسمات عجب موي شکاف
زلف زير و زبرت مي افتد
در جگردوزي و جان سوزي سخت
چشم پر شور و شرت مي افتد
در غمت بسته کمر بر هيچي
دل من چون کمرت مي افتد
آب گرمم به دهن مي آيد
چشم چون بر شکرت مي افتد
شکري از تو طمع مي دارم
به بينديش اگرت مي افتد
شکرت بي خطري ني و دلم
به خطا در خطرت مي افتد
بيشتر ميل تو جانا به جفاست
يا جفا بيشترت مي افتد
گر جفايي کني و گر نکني
نه به قصد است درت مي افتد
دل عطار ازين بيش مسوز
که ازين بد بترت مي افتد