شماره ١٥٦: هرچه دارم در ميان خواهم نهاد

هرچه دارم در ميان خواهم نهاد
بي خبر سر در جهان خواهم نهاد
آب حيوان چون به تاريکي در است
جام جم در جنب جان خواهم نهاد
زين همت در ره سوداي عشق
بر براق لامکان خواهم نهاد
گر بجنبد کاروان عاشقان
پاي پيش کاروان خواهم نهاد
جان چو صبحي بر جهان خواهم فشاند
سر چو شمعي در ميان خواهم نهاد
سود ممکن نيست در بازار عشق
پس اساسي بر زيان خواهم نهاد
گر قدم از خويش برخواهم گرفت
از زمين بر آسمان خواهم نهاد
مرغ عرشم سير گشتم از قفس
روي سوي آشيان خواهم نهاد
تا نيايد سر جانم بر زبان
مهر مطلق بر زبان خواهم نهاد
زهر خواهد شد ز عيش تلخ من
صد شکر گر در دهان خواهم نهاد
آستين پر خون به اميد وصال
سر بسي بر آستان خواهم نهاد
دست چون مي نرسدم در زلف دوست
سر به زير پاي از آن خواهم نهاد
در زبان گوهرافشان فريد
طرفه گنجي جاودان خواهم نهاد