شماره ١٥٥: عشق تو پرده، صد هزار نهاد

عشق تو پرده، صد هزار نهاد
پرده در پرده بي شمار نهاد
پس هر پرده عالمي پر درد
گه نهان و گه آشکار نهاد
صد جهان خون و صد جهان آتش
پس هر پرده استوار نهاد
پرده بازي چنان عجايب کرد
که يکي در يکي هزار نهاد
پرده دل به يک زمان بگرفت
پرده بر روي اختيار نهاد
کرد با دل ز جور آنچه مپرس
جرم بر جان بي قرار نهاد
جان مضطر چو خاک راهش گشت
روي بر خاک اضطرار نهاد
شيرمرد همه جهان بودم
عشق بر دست من نگار نهاد
که بداند که دور از رويت
گل روي توام چه خار نهاد
دوش آمد خيال تو سحري
تا مرا در هزار کار نهاد
همچو لاله فکند در خونم
بر دلم داغ انتظار نهاد
سر من همچو شمع باز بريد
پس بياورد و در کنار نهاد
چون همي بازگشت از بر من
درد هجرم به يادگار نهاد
هر زمان عقبه اي ز درد فراق
پيش عطار دل فگار نهاد