شماره ١٤٩: عکس روي تو بر نگين افتاد

عکس روي تو بر نگين افتاد
حلقه بشکست و بر زمين افتاد
شد جهان همچو حلقه اي بر من
تا که چشمم بر آن نگين افتاد
دور از رويت آتشم در دل
زان لب همچو انگبين افتاد
آب رويم مبر که بي رويت
قسم من آه آتشين افتاد
تا که خورشيد چهره تو بتافت
شور در چرخ چارمين افتاد
خوشه عنبرين زلفت تورا
ماه و خورشيد خوشه چين افتاد
زلف مگشاي و کفر برمفشان
که خروشي در اهل دين افتاد
مشک از چين طلب که نيم شبي
چيني از زلف تو به چين افتاد
در ز چشمم طلب که هر اشکي
به حقيقت دري ثمين افتاد
دست شست از وجود هر که دمي
در غم چون تو نازنين افتاد
دل ندارم ملامتم چه کني
بي دل افتاده ام چنين افتاد
مي ندانم تو را بدين سختي
با من مهربان چه کين افتاد
دل عطار چون نه مرغ تو بود
ضعف در مخلبش ازين افتاد