شماره ١٤٨: کشتي عمر ما کنار افتاد

کشتي عمر ما کنار افتاد
رخت در آب رفت و کار افتاد
موي همرنگ کفک دريا شد
وز دهان در شاهوار افتاد
روز عمري که بيخ بر باد است
با سر شاخ روزگار افتاد
سر به ره در نهاد سيل اجل
شورشي سخت در حصار افتاد
مستييي بود عهد برنايي
اين زمان کار با خمار افتاد
چون به مقصد رسم که بر سر راه
خر نگونسار گشت و بار افتاد
گل چگويم ز گلستان جهان
که به يک گل هزار خار افتاد
هر که در گلستان دنيا خفت
پاي او در دهان مار افتاد
هر که يک دم شمرد در شادي
در غم و رنج بي شمار افتاد
بي قراري چرا کني چندين
چه کني چون چنين قرار افتاد
چه توان کرد اگر ز سکه عمر
نقد عمر تو کم عيار افتاد
تو مزن دم خموش باش خموش
که نه اين کار اختيار افتاد
گر نبودي اميد، واي دلم
ليک عطار اميدوار افتاد