شماره ١٤٧: صبح دم زد ساقيا هين الصبوح

صبح دم زد ساقيا هين الصبوح
خفتگان را در قدح کن قوت روح
در قدح ريز آب خضر از جام جم
باز نتوان گشت ازين در بي فتوح
توبه بشکن تا درست آيي ز کار
چند گويي توبه اي دارم نصوح
مطربا قولي بگو از راهوي
راه راه راهوي است اندر صبوح
دل ز مستي قول کس مي نشنود
زانکه بشنوده است قول بوالفتوح
چون سرانجام تو طوفان بلاست
عمر تو چه يک نفس چه عمر نوح
گر ز عطار اين سخن مي نشنوي
بشنو از مرغ سحر صور صلوح