شماره ١٤٤: اي آفتاب سرکش يک ذره خاک پايت

اي آفتاب سرکش يک ذره خاک پايت
آب حيات رشحي از جام جانفزايت
هم خواجه تاش گردون دل بر وفا غلامت
هم پادشاه گيتي جان بر ميان گدايت
هم چرخ خرقه پوشي در خانقاه عشقت
هم جبرئيل مرغي در دام دل ربايت
در سر گرفته عالم انديشه وصالت
در چشم کرده کوثر خاک در سرايت
کوثر که آب حيوان يک شبنم است از وي
دربسته تا به جان دل در لعل دلگشايت
سري که هر دو عالم يک ذره مي نيابند
جاويد کف گرفته جام جهان نمايت
نوباوه جمالت ماه نو است و هر مه
بنهد کله ز خجلت در دامن قبايت
تو ابرش نکويي مي تازي و مه و مهر
چون سايه در رکابت چون ذره در هوايت
تا بوي مشک زلفت پر مشک کرد جانم
عطار مشک ريزم از زلف مشک سايت